در روز آخر ربيع الثانى خالد بن وليد بن مغيره مخزومى به اسفل السافلين جهنم شتافت . او 20 سال بعد از بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اواخر زندگانى آن حضرت ، به همراه عمرو عاص به ظاهر اسلام را قبول كرد. ابوبكر او را حاكم شام كرد، و عمر او را عزل كرد. پس از مدتى در شهر حمص مرد و در همانجا مدفون شد
در مواردى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از كارهاى خالد بيزارى جستند. او بدون اجازه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بنى جذيمه را به قتل رساند و عده اى را اسير كرد و گفت : ((هر كس اسيرى در دست دارد او را بكشد)). مهاجر و انصار اسرار را نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرستادند و آن حضرت دستان مبارك را بلند كرد و دوبار فرمود: ((خدايا من بيزارى مى جويم به سوى تو از كارى كه خالد كرده است )).
خالد به عمار ناسزا گفت . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: ((هر كس عمار را سب كند خداوند او را سب مى كند)).(سبعه من السلف : ص 342 – 345)
او به دستور ابوبكر خواست امير المؤ منين (عليه السلام ) را به شهادت برساند، ولى قبل از هر اقدامى آن حضرت متوجه شدند، و با دو انگشت گلوى خالد را آن چنان فشار دادند كه خالد نعره كشيد و مردم فرار كردند و خالد لباسش را نجس كرد. آنگاه گفت : ابوبكر و عمر مرا به اين كار امر كرده اند. هر كس واسطه شد، آن حضرت او را رها نكرد تا آنكه ابوبكر عمر را فرستاد و ابن عباس را آورد. ابن عباس حضرت را به قبر مطهر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و فرزندانش و حضرت صديقه (عليهم السلام ) قسم داد و حضرت او را رها كرد. ابوبكر به عمر گفت : ((اين هم نتيجه مشورت با تو))! چه اينكه عمر، خالد را براى اين كار انتخاب كرده بود(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: ج 13 ص 302 – 303).
همچنين خالد بن وليد مالك بن نويره (رحمه الله ) را با عده زيادى از قبيله او به جرم بيعت نكردن با ابوبكر كشت و در همان شب با همسر مالك مرتكب خلاف شد. وقتى عمر اين قضيه را شنيد، گفت : ((تو را سنگسار مى كنم ))ولى اين كار را انجام نداد(سبعه من السلف : ص 346 – 348. شرح ابن ابى الحديد: ج 1 ص 179)؟!
در مورد ديگرى هنگامى كه ابوبكر او را به سوى قبيله بنى سليم فرستاد، عده از مردان قبيله را در محلى جمع كرد و آنان را به آتش سوزانيد (سبعه من السلف : ص 346 – 348. شرح ابن ابى الحديد: ج 1 ص 179)